ترانه های بی کرانه


دخترایرونی


*مدرسه عشق*

در مجالی كه برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم


كه در آن همواره اول صبح 


به زبانی ساده


مهر تدریس كنند،


و بگویند خدا


خالق زیبایی


و سراینده عشق


آفریننده ماست.


مهربانیست كه ما را به نكویی


دانایی


زیبایی


و به خود می خواند


جنتی دارد نزدیك، زیبا و بزرگ


دوزخی دارد- به گمانم


كوچك و بعید


در پی سودا نیست


كه ببخشد ما را


و بفهماندمان،


ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست

در مجالی كه برایم باقیست


باز همراه شما مدرسه ای می سازیم


كه خرد را با عشق


علم را با احساس


و ریاضی را با شعر


دین را با عرفان


همه را با تشویق تدریس كنند

لای انگشت كسی


قلمی نگذارند


و نگویند كسی را كودن


و معلم هر روز


روح را حاضر و غایب بكند


و به جز ایمانش


هیچكس چیزی را حفظ نباید بكند


مغزها پرنشود چون انبار


قلب خالی نشود از احساس


درس هایی بدهند


كه به جای مغز، دلها را تسخیر كند.


از كتاب تاریخ


جنگ را بردارند


در كلاس انشاء


هر كسی حرف دلش را بزند


«غیرممكن» را از خاطره ها محو كنند


تا، كسی بعد از این


باز همواره نگوید: «هرگز»


و به آسانی همرنگ جماعت نشود.

زنگ نقاشی تكرار شود


رنگ را در پائیز تعلیم دهند


قطره را در باران


موج را در ساحل


زندگی را در رفتن و برگشتن


از قله كوه


و عبادت را در خدمت خلق


كار را در كندو


و طبیعت را در جنگل و دشت.


مشق شب این باشد


كه شبی چندین بار


همه تكرار كنیم:


عدل


                آزادی


                               قانون


                                               شادی...


امتحانی بشود


كه بسنجد ما را


تا بفهمند چقدر


عاشق و آگه و آدم شده ایم


در مجالی كه برایم باقیست


باز همراه شما مدرسه ای می سازیم


كه در آن آخر وقت


به زبانی ساده


شعر تدریس كنند


و بگویند كه تا فردا صبح


خالق عشق نگهدار شما.

 

نوشته شده در 27 / 6 / 1390برچسب:,ساعت 17:47 توسط | |

* برگرد*

برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود 

یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود 

در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش 

قلبم غبار دارد و معنا نمی شود 

بی تو شکست و پنجره رو به آسمان 

غم در حریم آبی دل جا نمی شود 

دریای تو پناه نگاه شکسته است 

هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود 

می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
 
اما بدون تو که گلی وا نمیشود

دردیست انتظار که درمان آن تویی

این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود 

زیباترین گلی که پسندیده ام تویی

گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود 

بی تو شکسته شد غزل آشناییم 

شبنم گل نگاه مرا باز شسته است 

دل در کنار یاد تو تنها نمی شود 

گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد 

گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود 

باران کویر روح مرا می برد به اوج 

اما دلم بدون تو شیدا نمی شود 

رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد 

دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود 

رویای من همیشه به یاد تو سبز بود 

رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود 

رفتی و دل میان گلستان غریب ماند

دیگر بهار محو تماشا نمی شود 

یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست 

گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود 

دل های منتظر همه تقدیم چشم تو 

امروز بی حضور تو فردا نمی شود

 

نوشته شده در 27 / 6 / 1390برچسب:,ساعت 17:45 توسط | |

 

 وقتی رفتم

اجرا شده در آخرین آلبوم مهستی
 
 
هیچکی از رفتن من غصه نخورد

هیچکی با موندن من شاد نشد

وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت

بغض هیچ آدمی فریاد نشد
 
 

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت 

وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

دل من میخواست تلافی بکنه

پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد
 
 
 

وقتی رفتم نه که بارون نگرفت

هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود

اگه شب میرفتم و خورشید نبود

آسمون خوب میدونم مهتابی بود
 
 

دم رفتن کسی گفت سفر بخیر 

که واسم غریب و نا شناخته بود

اما اون وقتی رسید که قلب من

همه آرزوهاشو باخته بود
 
 

چهره هیچ کسی پژمرده نبود

گلا اما همه پژمرده بودن

کسائیکه واسشون مهم بودم

همه شاید یه جوری مرده بودن
 
 

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت 

وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد

دل من میخواست تلافی بکنه

پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد

 

نوشته شده در 27 / 6 / 1390برچسب:,ساعت 17:42 توسط | |

 

*خیلی سخته *

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری

صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری

خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی 

بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی

خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
 
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا 

خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
 
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه 

خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه 

نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه 

خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره 

بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره 

خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه 

نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه

خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه 

تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه 

خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن 

بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن 

خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی

وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی

خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی

از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟

خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی

اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی

خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
 
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه 

خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی

کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی

خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه 

چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه 

خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون 

اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون 

خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن 

چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن 

خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت 

اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت 

خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت 

دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت 

خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه 

که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه 

خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی 

تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی

خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی

از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره 

ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره 

 

نوشته شده در 27 / 6 / 1390برچسب:,ساعت 17:41 توسط | |

 


 

 
 
چه کسي خواهد ديد
 
مردنم را بي تو
 
گاه مي‌انديشم
    
خبر مرگ مرا با تو چه کس مي‌گويد...
 
آن زمان که خبر مرگ مرا مي شنوي
 
روي خندان تو را کاشکي مي ديدم
 
شانه بالا زدنت را بي قيد
 
و تکان دادن دستت که مهم نيست زياد
 
و تکان دادن سر
 
چه کسي باور کرد
 
جنگل جان مرا
  
آتش عشق تو خاکستر کرد
   
مي تواني تو به من زندگاني بخشي
 
يا بگيري از من آنچه را مي‌بخشي

 

نوشته شده در 27 / 6 / 1390برچسب:,ساعت 17:37 توسط | |

*بهانه*

هميشه صدايي بود که مرا آرام مي کرد،

هميشه دست هايي بود که دست هاي سردم را گرم مي کرد

هميشه قلبي بود که مرا اميدوارم مي کرد،

هميشه چشم هايي بود که عاشقانه مرا نگاه مي کرد

هميشه کسي بود که در کنارم قدم مي زد

 هميشه احساسي بود که مرا درک مي کرد

حالا من و مانده ام يک دنياي پوچ، نه صداييست که مرا آرام کند

و نه طبيبيست که مرا درمان کند

هميشه دلتنگي بود و انتظار، هميشه لبخند بود و به ظاهر يک عاشق ماندگار

امروز ديگر مثل هميشه نيست، حس و حال من مثل گذشته نيست

امروز ديگر مثل هميشه نيست، من هم طاقتي دارم، صبرم تمام شدنيست

شايد اگر مثل هميشه فکر کنم، هيچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم

هميشه جايي بود که با ديدنش ياد تو در خاطرم زنده مي شد،

هميشه آهنگي بود که با شنيدنش حرف هايت در ذهنم تکرار مي شد

آن لحظه ها هميشگي نبود، عشق تو در قلبم ماندني نبود،

بودنت در کنارم تکرار نشدني بود!

آري عشق هاي اين زمانه همين است، زود مي آيد و زود مي گذرد…

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتي، تا آمدم بگويم نرو، رفته بودي،

تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

هميشه کسي بود که به درد دل هايم گوش مي کرد،

هميشه کسي بود که اشک هايم را از گونه هايم پاک مي کرد،

اينک من مانده ام و تنهايي، اي يار بي وفاي من کجايي؟

يادي از من نمي کني، بي وفاتر از بي وفايي، بي احساس تر از تنهايي

ديگر نمي خواهم هميشه مثل گذشته باشم، مي خواهم آزاد باشم،

مي خواهم دائماً پيش خودم بگويم که تا به حال کسي مثل تو را در قلبم نداشتم!

نوشته شده در 19 / 6 / 1390برچسب:,ساعت 22:18 توسط افسانه| |

 

 
 
دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را
.
.
.
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
 
و گيسوان بلندش را به بادها مي داد
 
و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد
 
دلم براي کسي تنگ است
 
که چشمهاي قشنگش را
 
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
 
و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
 
دلم براي کسي تنگ است
 
که همچو کودک معصومي
 
دلش براي دلم مي سوخت
 
و مهرباني را نثار من مي کرد
 
دلم براي کسي تنگ است
 
که تا شمال ترين شمال با من رفت
 
و در جنوب ترين جنوب با من بود
 
کسي که بي من ماند
 
کسي که با من نيست
 
کسي که . . .
 
- دگر کافي ست.
نوشته شده در 19 / 6 / 1390برچسب:,ساعت 15:47 توسط افسانه| |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


:قالبساز: :بهاربیست:

 فال حافظ - قالب میهن بلاگ - قالب وبلاگ